*****
باز ای الهه ی ناز، با دل من بساز کین غم جانگداز، برود ز برم
گر دل من نیاسود، از گناه تو بود بیا تا ز سرِ، گنهت گذرم
باز،می کنم دست یاری، به سویت دراز
بیا تا غم خود را، با راز و نیاز،
ز خاطر ببرم
گر نکند تیر خشمت، دلم را هدف ، به خدا همچو مرغِ، پر شور و شعف
به سویت بپرم
آن که او،به غمت، دل بندد، چون من کیست؟
ناز تو، بیش از این، بهر چیست؟
تو الهه ی نازی، در بزمم بنشین من تو را وفا دارم، بیا که جز این
نباشد هنرم
این همه بی وفایی، ندارد ثمر به خدا اگر از من، نگیری خبر،
نیابی اثرم
:: بازدید از این مطلب : 697
|
امتیاز مطلب : 288
|
تعداد امتیازدهندگان : 88
|
مجموع امتیاز : 88